
تو بر سیاه تخته، سپید مینویسی شکوفه میتکانی، امید مینویسی، در این کلاس کوچک، که پنجره ندارد، دریچه میگشایی، جدید می نویسی
تو با اشاره خود ، چه راحت و صمیمی، برای قفل ذهنم کلید می نویسی، چه نور دلفروزی، نوشتهی تو دارد، مگر برای خورشید، تو نامه مینویسی
معلم عزیز! آن زمان که پای درس تو مینشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرفها به خانه بر میگشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب میرفتم. سالها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت در دلم زنده است و تو را میستایم که همچون انبیاء، به تعلیم و تربیت عشق میورزی.
آن زمان برایم از دانایی میگفتی، محبت را میآموختی و زندگی را هجا میکردی، و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و قدم امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور میکنم. از قدم برمی داشتم. تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه ها و لغزش گاه های زندگی نیفتم.
نفسهایت رسولان روشنیاند. کلمات تو سادهترین شکل ترجمه خورشید است؛ وقتی بر روی مستطیل جامانده بر دل دیوار مینویسی و نور را نقاشی میکنی.
گرد گچهای سفید که بر شانههایت مینشیند، انگار با لبخندی مهربان، دماوند در مقابلمان ایستاده است؛ با همان سربلندی همیشگی.
اگر کسی چروکهای پیشانیات را دنبال کند، به رنج باغبانی میرسد که سالهاست گلهایش را از بیم خزان، به بهاران در راه سپرده است، باغبانی که هر صبح، با لبخندی بیپایان، بهار را به باغش دعوت میکند.
همهی جادههایی که تو نشان میدهی، به «خرد و روشنی» میرسند. صدای گامهایت، زمزمه محبتی است که پیام آور دنیایی از مهربانی است.صدایت، قاصدکی است که خبر از آیندهای روشن، از روزهای نیامده، برایمان میآورد.
همیشه خستگیهایت را پشت لبخندهای ما گم میکنی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی میدهند، لبخندهایی که بوی امید میدهند، لبخندهایی که بوی بالندگی میدهند.
ما ماهیان قرمز کوچکی هستیم که غیر از آب ندیدیم و تو رودی هستی که به اقیانوسهای دور، پیوندمان میدهی و آب را برایمان بخش میکنی.تو ابر بهاری هستی که جان تشنه کویری ما را از باران دانش سیراب میکنی.
تو چشمهای هستی که زلالی را در زیر سایهی درخت دانایی، به ما تعارف میکنی. تو به ما یاد میدهی تا مثل همهی پرندهها پرواز کنیم و یادمان میدهی که خویش را به خداوند برسانیم. به ما میآموزی که جز او بر کس دیگری توکل نکنیم .دستهای گرمت را میفشاریم که گرمترین دست دوستیهاست.
آب حیات، همین کلماتیاند که تو به ما میآموزی، بیآنکه چشم طمعی داشته باشی؛ تنها لبخند ما کافیست. کلماتی که تو میآموزی، هیچ گاه فراموش نخواهیم کرد.
ما درس چگونه زندگی کردن را از تو آموختهایم و تمام دار و ندارمان، کوله باریست از آموختههای تو که سالها پیش از مسافر شدن، در دستهایمان نهادی تا سربلند به مقصد برسیم.همیشه دلگرممان کردی تا جادههای پرپیچ و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم.
حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم. بخند، زیبا بخند! بهار جاودانه گلهایی که تو پرورش دادی مبارک باغبان؛ خسته نباشی، اما رنجها و خستگیهای زیاد تو ، در برابر بزرگواریت چقدر کوچکند!
میخواستی بدانم و تو ای مهربان، دانایی را با زمزمههای مهربانیات، در روح و جان من تلقین میکردی، ای صبور آسمانی، معلم علم و الهام، ای آموزگار، از تو چه بگوییم که خود به ما آموختی گفتن و نوشتن را؟
به رشتههای مهر که بر گردنم آویخته ای سوگند که همواره می ستایمت و همواره در دعاهای شبانه ام تو را یاد می کنم و از خداوند، علوِّ درجاتِ معنوی ات را آرزو دارم.
هنر معلمی
معلمی شغل و حرفه نیست، بلکه ذوق و هنری وصف ناشدنی است .معلمی در قرآن به عنوان جلوهای از قدرت لایزال الهی، نخست ویژهی ذات مقدس خداوند تبارک و تعالی است. در نخستین آیات قرآن که بر قلب مبارک پیغمبر اکرم (ص) نازل شد، به این هنر خداوند اشاره شده است:
اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم. (علق: ۱ـ ۵)
بخوان به نام پروردگارت که جهانیان را آفرید. انسان را از خون بسته سرشت. بخوان ! و پروردگارت کریمترین است همان که آموخت با قلم، آموخت به انسان آنچه را که نمیدانست.
در این آیات خداوند، خود را «معلم» میخواند و جالب این که معلم بودن خود را بعد از آفرینش پیچیدهترین و بهترین شاهکار خلقت، یعنی انسان آورده است، یعنی مقام معلم بودن خدا، بعد از آفرینش قرار دارد. او انسان را که هیچ نمیدانست، به وسیله قلم آموزش داد که این از اوج خلاقیت و هنر شگفت خداوند در امر آفرینش حکایت دارد.از این رو، می توان گفت که هنر شگفت معلمی از آن خداوند عالم است.
شهید ثانی رحمت الله درباره هنر معلمی خداوند می فرماید:
خداوند از آن جهت به وصف (اکرمیت) و نامحدود بودن کرامتش، توصیف شد که علم و دانش را به بشر ارزانی داشته است. اگر هر مزیت دیگری، جز علم و دانش، معیار فضیلت به شمار میرفت، شایسته بود همان مزیت با وصف (اکرمیت) در ضمن این آیات همراه و هم پا گردد و آن مزیت به عنوان معیار کرامت نامحدود خداوند به شمار آید. کرامت الهی در این آیات با تعبیر «الاکرام» بیان شده است. چنین تعبیری میفهماند که عالی ترین نوع کرامت پروردگار نسبت به انسان با والاترین مقام و جایگاه او، یعنی علم و دانش هم طراز است. به همین جهت امام خمینی (ره) می فرمود:
معلم اول خدای تبارک و تعالی است ..... به وسیله وحی؛ مردم را دعوت میکند به نورانیت؛ دعوت میکند به محبت؛ دعوت میکند به مراتب کمالی که از برای انسان است.
داستانی زیبا از رابطه شاگرد و معلم
بهترین نوع این رابطه که سرشار از ادب و فروتنی است، در داستان حضرت موسی (ع) به عنوان شاگرد و حضرت خضر (ع) در مقام معلم ـ نمود دارد. موسی (ع) مأمور شد تا از بندهای صالح به نام خضر (ع) کسب علم کند. قرآن، آغاز گفت و گوی این معلم و شاگرد را این چنین بیان میکند:
قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشداً * قال انک لن تستطیع معی صبراً * و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً * قال ستجدنی ان شاء الله صابراً و لا اعصی لک امراً * قال فان اتبعتنی فلا تسئلنی عن شی ءٍ حتی احدث لک منه ذکراً. (کهف: ۶۶ ـ ۷۰)
موسی به او گفت: «آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، که مایه رشد است به من بیاموزی؟ گفت : «تو هرگز هم پای من نمیتوانی صبر کنی و چگونه در مورد چیزهایی که از آن شناخت نداری، شکیبایی میکنی؟» گفت: «اگر خدا بخواهد، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری نافرمانی تو نمیکنم». گفت: اگر به دنبال من آمدی، چیزی از من مپرس تا خودم از آن با تو سخن بگویم.»
معلم در کلام امام خمینی (ره)
نقش معلم در جامعه، نقش انبیاست؛ انبیاء، معلم بشر هستند.
تمام ملت باید معلم باشند؛ فرزندان اسلام تمام افرادش معلم باید باشند و تمام افرادش متعلم.
معلم در کلام امام جعفر صادق(ع)
حضرت امام جعفر صادق (ع) در رابطه با مقام و منزلت معلم میفرمایند:
«هنگامی که روز قیامت شود، خداوند تمام انسانها را جمع میکند و چون ترازوی اعمال نهاده شود و خون شهیدان را با مرکب قلم عالمان و معلمان بسنجند، ارزش مرکب آنان بر خون شهیدان فزونی خواهد داشت ». این ارزش بدان جهت است که شهیدان در سایه علم و تربیت معلمان و تعلیم شایستهی آنان به خدا راه یافته و لیاقت شهادت نصیبشان شده است.
معلم در کلام حضرت امام سجاد (ع)
حضرت سجاد (ع) در فرمایشات خود سفارش بسیاری در حفظ حقوق معلم از سوی شاگردان دارند و میفرماید:« حق کسی که عهدهدار تعلیم توست، آن است که او را بزرگ شماری و مجلس او را سنگین بداری و نیکو به وی گوش فرا دهی و روی خود را بر او کنی و با او بلند سخن نگویی و کسی را که از او چیزی میپرسد، تو پاسخ ندهی و بگذاری که خود او پاسخگو باشد.
در مجلس او با هیچ کس به صحبت ننشینی و در محضر او بدگویی از کسی نکنی و اگر از او در نزد تو بدگویی شد، از او دفاع کنی و عیب پوش او باشی و فضایل و مناقب او را آشکار کنی. با دشمنش همنشینی نکنی و با دوستش دشمنی نورزی؛ پس چون چنین کردی، فرشتگان خدای تعالی به سود تو گواهی خواهند داد که مقصد و مقصود تو از او و فرا گرفتن دانش او، فقط برای خدا بوده نه به خاطر مردم ».
معلم در کلام استاد مطهری
معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش دهد و او را به سوی استقلال رهنمون شود. باید قوه ابتکار او را زنده کند؛ یعنی در واقع، کار معلم آتشگیره دادن است. فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا آن را داغ کنید و تنوری که در آن هیزم و چوب جمع است و شما فقط آتشگیره از خارج میآورید و آن قدر زیر این چوبها و هیزمها قرار میدهید که اینها کم کم مشتعل شود.
معلم در کلام شهریار
می توان در سایهی آموختن، گنج عشق جاودان اندوختن
اول از استاد، یاد آموختیم، پس، سویدای سواد آموختیم
از پدر گر قالب تن یافتیم، از معلم جان روشن یافتیم
ای معلم چون کنم توصیف تو، چون خدا مشکل توان تعریف تو
ای تو کشتی نجات روح ما، ای به طوفان جهالت نوح ما
یک پدر بخشنده آب و گل است، یک پدر روشنگر جان و دل است
لیک اگر پرسی کدامین برترین، آنکه دین آموزد و علم یقین